کد مطلب:298657 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:111

در روز عاشورا


شاهد گفتار بالا را در رفتار دختر شجاع علی (ع) در روز عاشورا به خصوص می توان مشاهده كرد، زیرا همان زینب كه با شنیدن چند شعر كه حكایت از مرگ برادر می كرد آن گونه در شب بی تاب می شود در فردای همان روز سعی می كرد تا برادر بزرگوارش را در برابر كشته ی جوان عزیزش دلداری دهد، و فكر او را به خود متوجه


سازد، و همان بانوی محترمی كه در آن شب از خبر شهادت و كشته شدن برادر به حالت بیهوشی می افتد در روزهای بعد از آن در چند مورد با متانت و شكیبایی خود سبب شد تا جان برادرزاده اش حضرت علی بن الحسین (ع) امام وقت را از مرگ حفظ كند.

و در تواریخ در ماجرای غم انگیز روز عاشوا چند جا نام زینب (ع) مذكور است یكی در وقتی كه علی اكبر حسین (ع) به روی زمین افتاد و پدر را به بالین خود طلبید نقل شده كه زینب خود را به میدان رسانید و روی كشته ی علی اكبر انداخت و صدا را به «یا اخیاه، و یا ابن اخیاه، و وامهجه قلباه» و امثال این جملات بلند كرد، و چنانكه در بالا اشاره شد به گفته ی برخی از اهل دانش زینب این كار را كرد تا برادرش حسین (ع) را به خود متوجه سازد و بدین وسیله از شدت اندوهی كه با دیدن پیكر آغشته به خون و قطعه قطعه ی علی اكبر به آن حضرت دست داده بود بكاهد.

و در جاهای دیگری هم كه نام بانوی بزرگوار ما در روز عاشورا ذكر شده همه جا به عنوان كمك كاری از جان گذشته و حامی و یاوری كه سر بر كف نهاده تا از هدف مقدس برادرش حمایت كند نام برده شده، و چهره ی مجاهد فداكاری را دارد كه یكسره مصیبتهای سهمگین را كه بر خودش وارد می شد به دیار فراموشی سپرده و داغ آن همه كشته و عزیزان و نوجوانان سرو اندام و زیبای خود را از یاد برده و خود را برای انجام فرمان امام (ع) و ماموریتهای خطرناكی كه به نام او صادر می گردید مهیا كرده است!

یك جا می بینیم فرزند كوچك امام حسن (ع) بنام عبدالله كه با دیدن عموی عزیزش كه روی خاك افتاده و گرگان خونخوار كوفه و شام اطراف بدن مطهرش را گرفته اند و هر كدام می خواهند خون پاك آن حضرت را بریزند، از خیمه بیرون می دود تا خود را به عمو برساند شاید بتواند آن درندگان خون آشام را از دور بدن آن حضرت پراكنده كند، در اینجا امام (ع) خواهر را مخاطب ساخته، صدا می زند:

«یا اختاه احبسیه»!

(خواهر جان این كودك را نگهدار!)


زینب فورا می دود و عبدالله را می گیرد، اما آن كودك معصوم دست خود را از دست عمه می كشد و بالاخره خود را به عمو می رساند و روی بدن نازنین آن حضرت به دست آن سنگدلان شربت شهادت می نوشد.

و در جای دیگر مشاهده می كنیم، در آخرین ساعتها كه امام (ع) برای وداع و خداحافظی به نزد زنها می آید باز زینب را مخاطب ساخته و می گوید:

«ناولینی ولدی الصغیر حتی اودعه»!

(خواهرم فرزند كوچكم را بیاور تا با او وداع كنم.)

چون زینب علی اصغر را به دست آن حضرت می دهد حرمله بن كاهل تیری به گلوی نازك آن طفل می زند و آن كودك معصوم را در بغل پدر شهید می كند و امام (ع) بدن خون آلود آن طفل را به زینب می سپارد.

و باز در تاریخ می نویسند: برای آخرین بار كه امام (ع) به نزد بانوان حرم می آید محرم اسرار خود زینب را می طلبد و از او جامه ی كهنه ای می خواهد تا زیر لباسهای خود بپوشد و به خواهر عزیز خود می گوید:

«یا اختا ایتینی بثوب عتیق لا یرغب احد فیه من القوم الجعله تحت ثیابی لئلا اجر دمنه بعد قتلی»!

(خواهرم جامه ی كهنه ای برایم بیاور كه احدی از این مردم در آن رغبت نكند تا آن را زیر لباسهایم بپوشم شاید پس از كشته شدن بدنم را برهنه نكنند!)

و زینب نیز چنین جامه ای می آورد و به دست برادر می دهد و روی همان نشانه صبح روز بعد به سراغ بدن مطهر برادر می رود اما بدن را برهنه می بیند و آن جامه ی كهنه را هم در تن حضرت مشاهده نمی كند.

و خلاصه همه جا همچون كوهی استوار خود را آماده كرده تا فرمان مطاع امام زمان خود را انجام دهد و بی دریغ در راه اطاعت او فرمانبرداری كند، و خدا می داند آن لحظه ی آخری كه برادر را برای رفتن به میدان شهادت بدرقه می كند با چه نیروی عجیبی خود را نگه می دارد، و چگونه استقامت و بردباری از خود نشان می دهد كه


امام (ع) اسراری را به او می گوید و وصایایی به او می كند، و بهتراست این ماجرای غم انگیز را از زبان شاعر خوش قریحه و دل سوخته ی پارسی زبان برای شما بازگو كنیم:

عمان سامانی در این باره گوید:


خواهرش بر سینه و بر سر زنان

رفت تا گیرد برادر را عنان


سیل اشكش بست بر شه راه را

دود آهش كرد حیران شاه را


شه سراپا گرم شوق و مست ناز

گوشه ی چشمی بدان سو كرد باز


دید مشكین مویی از جنس زنان

بر فلك دستی و دستی بر عنان


زن مگو مرد آفرین روزگار

زن مگو بنت الجلال اخت الوقار


زن مگو خاك درش نقش جبین

زن مگو دست خدا در آستین


از قفای شاه رفتی هر زمان

بانگ مهلا مهلااش بر آسمان


كی سوار سرگران كم كن شتاب

جان من لختی سبك تر زن ركاب


تا ببویم آن شكنج موی تو

تا ببوسم آن رخ دلجوی تو


پس ز جان بر خواهر استقبال كرد

تا رخش بوسد الف را دال كرد


شد پیاده بر زمین زانو نهاد

بر سر زانو سر بانو نهاد


همچو جان خود را در آغوشش كشید

این سخن آهسته در گوشش دمید


كی عنان گیر من آیا زینبی

یا كه آه دردمندان در شبی


پیش پای شوق زنجیری مكن

راه عشق است این عنان گیری مكن


رو یتیمان مرا غمخوار باش

در بلا و در شداید یار باش


رو كه هستم من به هر جا همرهت

آگهم از حال قلب آگهت


چون شوی بر ناقه ی عریان سوار

در به در گردی به هر شهر و دیار


نیستم غافل دمی از حال تو

آیم از سر هر كجا همراه تو


رو كه سوی شام خواهی شد روان

با علی آن قبله گاه عارفان


و آن شاعر دیگر، محزون رشتی در این باره گفته است:




خواهرا ناموس حق داوری

بر یتیمانم تو جای مادری


زینبا غارت شود چون خیمه ها

جمع كن اطفال حیران مرا


پیكرم بنی چو اندر خاك و خون

پا منه از نقطه ی طاقت برون


خواهرا در ماتمم افغان مكن

موی سر اندر غمم افشان مكن


خواهرا چون بر سنان بینی سرم

بردباری كن به حق مادرم


باری در تاریخ آمده كه چون زینب مشاهده كرد امام (ع) روی زمین افتاد و لشكر بی شرم و ماموران ننگین پسر مرجانه و یزید اطراف بدن مطهرش را برای كشتن آن حضرت گرفته اند از خیمه بیرون آمد و پسر سعد را مخاطب ساخته به عنوان سرزنش و ملامت و به صورتی تحقیرآمیز بدو فرمود:

«یا ابن سعد ایقتل ابوعبدالله و انت تنظر الیه»؟

(ای پسر سعد آیا ابوعبدالله الحسین كشته می شود و تو می نگری؟)

یعنی چگونه تن به این ننگ و پستی می دهی كه فرزند عزیز فاطمه و پسر پیغمبر خدا را در پیش روی تو بكشند و تو كه ادعای مسلمانی می كنی و خود را یك انسان می دانی و از نظر قرابت و ارتباط با آن حضرت نیز هر دو از تیره ی قریش و هر دو از شهر مكه و اهل حجاز هستید هیچ گونه دفاعی از او نمی كنی؟ و این گونه بی تفاوت هستی؟

ابن سعد كه تا به آن ساعت سرمست پیروزی و مغرور امارت و ریاست بر لشكر پسر زیاد بود و هر چه دیده بود تملق و چاپلوسی و اظهار ذلت و خواری، و در فكر بود تا هر چه زودتر غائله پایان پذیرد و به حكومت ری- كه همه ی این ننگها را برای رسیدن به آن بر خود خریده بود- برسد، و پیوسته خوابهای طلایی رفتن به استان ری و تكیه زدن بر تخت حكومت و فرمانروایی آن خطه را می دید، چنان از این جمله ی كوتاهی كه در آن موقع حساس از دهان دختر شجاع امیرالمومنین خارج شد، یكه خورد و همانند پتك محكم و آهنینی بود كه بر مغز او كوبیده شده و افكار طلایی و پایه های كاخ غرور او را درهم فروریخت كه بی خود و بی اختیار شروع به گریه كرد و سیلاب اشك از دیدگانش فروریخت، و به محاسنش سرازیر شد، و برای آن همه تیره روزی و بدبختی كه برای خود خریده بود زار زار شروع به گریستن نمود، اما صورت


خود را از بانوی قهرمان كربلا برگرداند تا زینب آثار شكست او را در چهره اش نبیند، و احیانا هدف جملات دیگری از سخنان كوبنده و ملامت آمیز دختر فداكار و با شهامت زهرا (ع) كه همچون تیرهای كاری بود قرار نگیرد!

اما دختر علی از پای ننشست و گاهی به سمت آن قوم بی شرم كرده و صدا زد:

«اما فیكم مسلم»

(آیا در میان شما یك نفر مسلمان نیست؟)

باری زینب (ع) با همین یكی دو جمله ی كوتاه چنان تزلزلی در اركان لشكر دشمن و روحیه ی آنها افكند كه تا پایان عمر ننگینشان اثر گذارد، و بلكه به نقل پاره ای از تواریخ از هماجا گروهی را به فكر قیام بر ضد بنی امیه و حكومت دست نشانده ی آنها در كوفه انداخت و خود را از معركه كنار كشیده و بعدا به نام توابین معروف شده و به دستیاری مختار حكومت عبیدالله بن زیاد را در كوفه سرنگون كردند.

بلكه می توان گفت: همان مرثیه های زینب بر بالین برادرش و همان رو كردن به سوی مدینه و سخن گفتن با جد، و مادرش و بلكه طرز رفتار و كردارش در عصر روز عاشورا و صبح روز بعد جنبه ی تبلیغی داشته و كاملا حساب شده و دقیق بوده و به وسیله ی همان سخنان و اعمال خود زمینه ی انقلاب بر ضد ستمگران را در میان مردم فراهم كرده و از این فرصتی كه پیش آمده بود حداكثر استفاده را برای به ثمر رساندن قیام مقدس امام (ع) نموده است، چنانكه مادرش فاطمه نیز به شرحی كه در بخش پنجم زندگانی آن حضرت ذكر شد از چنین فرصتها و وسایل گاهی استفاده می كرد و انحرافاتی را كه پیش آمده و ظلمهایی را كه به او شده بود به گوش فریب خوردگان دستگاه خلافت غاصبانه می رسانید.

برای نمونه بد نیست برخی از مرثیه هایی را كه در تاریخ نقل شده در اینجا برای شما بیاوریم:

از مرحوم سید (ره) در كتاب لهوف نقل شده كه از حمید بن مسلم روایت می كند: عصر عاشورا زنان را از خیمه ها بیرون ریختند و آن خیمه ها را آتش زدند، در این


وقت زنان صیحه می زدند و چون چشمشان به كشته گان افتاد لطمه به صورت زدند.

راوی گوید: به خدا سوگند دختر علی (ع) را فراموش نمی كنم كه در مرثیه ی برادرش حسین (ع) با صوتی حزین و دلی غمگین می گفت:

«یا محمدا صلی علیك ملائكه السماء، هذا حسین مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء و بناتك سبایا الی الله المشتكی، و الی محمد المصطفی، و الی علی المرتضی، و الی فاطمه البتول، و الی حمزه سیدالشهداء!»

یا محمداه هذا حسین بالعراء تسفی علیه الصبا، قتیل اولاد البغایا! و اكرباه! الیوم مات جدی رسول الله، یا اصحاب محمداه، هولاء ذریه المصطفی یساقون سوق السبایا» [1] !.

(ای محمد درود فرستند بر تو فرشتگان آسمان، این حسین است كه به خون آغشته و اعضای بدنش از هم جدا گشته، و دخترانت اسیر گردیده، شكوه ی ما به درگاه خداست، و به پیشگاه محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه ی زهرا و حمزه ی سیدالشهداء!

ای محمد این حسین است كه در این دست روی زمین افتاده و باد صبا بر پیكر او گرد و غبار می افشاند، یعنی كشته ی اولاد زنا!.

ای دریغا! و ای افسوس كه امروز (براستی) جدم رسول خدا كشته شد! ای اصحاب و یاران محمد! آخر اینان فرزندان حضرت مصطفی هستند كه همچون اسیران آنان را می برند!)

خواننده ی محترم با دقت و تامل در همین چند جمله ی كوتاه كه بانوی شجاع و قهرمان كربلا در آن صحنه ی پر از رعب و وحشت و پیش روی سربازان رذل و پست عمر ابن سعد و سر لشكران مغرور و سرمست، به صورت شكوه و مرثیه ذكر می كند به خوبی می توان درك كرد كه دختر امیرالمومنین (ع) با چه شجاعت و شهامتی جنایات آنها را به رخشان می كشد، و چگونه اعمال وحشیانه ی آنان را محكوم می كند، و چه بذری برای انقلابهای آینده در دل آنها و دیگران كه آن سخنان به گوششان می رسید


می پاشد، و چگونه ضد اسلام بودند حكومت و عمال جنایتكار او را به گوش لشكریانی كه هر گروه آنها از شهر و دیاری جداگانه بودند می رساند! تا آنجا كه می فرماید «امروز جدم رسول خدا كشته شد...»!

گویا می خواهد بگوید: امروز با كشتن حسین در حقیقت پیغمبر را كشتید! قرآن و احكام و شریعت مقدس او را كشتید! زحمات و رنجهای چندین ساله ی او را كشتید!... و...

زیرا حسین (ع) در این قیام و نهضت هدفی جز احیای احكام اسلام و شریعت مقدس جدش نداشت، و حسین (ع) برای جلوگیری و دفاع از حریم اسلام كشته شد...

و به دنبال آن اصحاب پیغمبر را مخاطب ساخته می فرماید:

«ای اصحاب محمد...»!

با اینكه معلوم نیست حتی یكی از اصحاب و یاران پیغمبر در كربلا حضور داشته و شاهد آن ماجرا و مخاطب سخنان زینب بوده اند، اما زینب می داند كه این سخنان او در آنجا یادداشت و ضبط می شود و به گوش مردم می رسد، و آنها كه در آنجا حضور دارند و هر گروه و دسته ای از شهر و دیاری به آنجا آمده اند هر كدام به صورت نوارهای ضبط صوتی هستند كه این جملات را به خاطر می سپارند و احیانا به عنوان خبرنگار آنها را یادداشت می كنند، و پس از مراجعت به شهرهای خود آنها را بازگو می كنند... و در آخر در تاریخ ثبت می شود.

آری زینب (ع) با بصیرت و بینایی كاملی كه داشت اینها را می دانست، و به جای آنكه از دیدن اجساد به خون آغشته ی برادرها و برادر زاده ها و جوانان خویش شكیبایی و توان خود را از دست بدهد و صدا را به گریه و شیون بلند كند، و مانند زنان معمولی دیگر از زمین و زمان شكایت كند، و از بدبختی خود بنالد، و احیانا از شدت ناراحتی سخنان ناروایی بر زبان جاری سازد، به جای همه ی اینها از این فرصت زودگذر به نفع دین و اسلام و هدف مقدس برادر شهید و كشته اش كه در این راه از هر چه در اختیار و امكان داشت گذشت استفاده می كند، و برای به ثمر رساندن آن نهضت مقدس از این موقعیت حساس كمال بهره برداری را می كند.



[1] نفس المهموم، ص 199.